ما همه همسفريم
كاروان ميرود و ميرود آهسته براه
مقصدش سوي خدا آمده ايم-
باز هم رهسپر كوي خدائيم همه
ما همه همسفريم
ليك در راه سفر-
غم و شادي بهم است
ساعتي در ره اين دشت غريب-
ميرسد «راهروي خسته» به «خرم كده» يي
لحظه يي در دل اين وادي پير-
ميرسد «همسفري شاد» به «ماتمكده»يي
***
زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي شيرين-
خاطراتي مغشوش-
خاطراتي كه ز تلخي رگ جان ميگسلد :
يكنفر در شب كام-
يكنفر در دل خاك
يكنفر همدم خوشبختي هاست-
يكنفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز كنيم-
عمرمان ميگذرد
وز سر تخت مراد-
پاي بر تخته تابوت گذاريم همه
ما همه همسفريم
پدر خسته براه-
مادر بخت سياه-
سوگواران پسر و دختر تنها مانده-
عاشقاني كه ز هم دور شدند-
دختراني كه چو گل پژمردند-
كودكاني كه به غربت زدگي-
خفته در گور شدند-
همگي همسفريم.
***
تا ببينيم كجا، باز كجا،
چشممان بار دگر-
سوي هم باز شود؟
در جهاني كه در آن راه ندارد اندوه-
زندگي با همه معني خويش-
از نو آغاز شود.
زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي شيرين-
خاطراتي مغشوش-
خاطراتي كه ز تلخي رگ جان ميگسلد.
نظرات شما عزیزان: